مجله خردسال 466 صفحه 5

آخ پنجره ام درد می کند لاله جعفری یک خانه بود که پنجرهاش بسته نمیشد و درد میکرد. خانه گفت:«آخ! پنجرهام درد میکند، آخ پنجرهام ...!» پلهها گفتند:«برویم پیش نجار تا خوبت کند.» خانه گفت:«وای! نه! نجار میخ و چکش دارد. من از نجار میترسم.» خانه این را گفت و در را بست تا صدای پلهها را نشنود. شب که شد، هوا سرد شد. باد از پنجره آمد توی خانه. خانه سردش شد. نجاریاش هم خاموش شد. خانه گفت:«وای! دارم از سرما میلرزم.» پلهها داد زدند:«زود باش! بیا برویم پیش نجار. اگر برف بیاید یخ میزنی!» خانه که از سرما در و تختهاش به هم میخورد گفت:«برویم! برویم!» پلهها، خانه را کول کردند و دویدند پیش نجار. خانه گفت:«آخ پنجرهام، آخ درد میکند پنجرهام! یک کاری بکن آقای نجار!»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 466صفحه 5