مجله خردسال 29 صفحه 19

گفت: «من و همه­ی کارها را درست می­کنیم. تو خسته­ای کمی­بخواب.» سرش را روی نرم گذاشت و خوابید. چـرخی زد و لابه­لای شـاخه­هـای درخت پیچید. گفت: «آه! چه خنکی!» گفت: «برایتان آوردم. پر از باران!» و دوبـاره فریاد زد: « پر از بـاران!» صدای را شنید و بارید. قطره­های بارن را پر آب کرد. و را سیراب کرد و شـاد و خندان زیر باران پرواز کرد. شاد بود، می­خندید، می­رقصـید و بـا صدای نـرم آواز می­خواند. فقط راحت راحت خوابیده بود.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 29صفحه 19