قور قوری
کله آبی کله صورتی
خوش به حال من
کله نارنجی کله طوسی
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود.
توی آب برکه مشغول شنا بود که چشمش به سه تا آدم آهنی افتاد.
یکی از آدم آهنیها به گفت: «کله سبز بیرون بیا!»
از آب بیرون آمد و گفت: «من کله سبز نیستم، من هستم.»
یکی از آدم آهنیها گفت: «من هستم. این هم ، و هستند!»
گفت: «از کجا آمدید؟»
خندید و گفت: «چه کله سبز بامزهای!»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 103صفحه 17