مجله خردسال 103 صفحه 17

قور قوری کله آبی کله صورتی خوش به حال من کله نارنجی کله طوسی یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. توی آب برکه مشغول شنا بود که چشمش به سه تا آدم آهنی افتاد. یکی از آدم آهنی­ها به گفت: «کله سبز بیرون بیا!» از آب بیرون آمد و گفت: «من کله سبز نیستم، من هستم.» یکی از آدم آهنی­ها گفت: «من هستم. این هم ، و هستند!» گفت: «از کجا آمدید؟» خندید و گفت: «چه کله سبز بامزه­ای!»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 103صفحه 17