آفتاب خانهی ما پدر گفت: «مادر بزرگ، روشنی خانهی ماست.» به مادر بزرگ نگاه کردم. صورتش مثل ماه بود. چشمهایش مثل ستاره. مادر بزرگ مرا بغل گرفت و خندید. همهجا آفتابی شد.