مجله خردسال 126 صفحه 6

آن بالا را نگاه کردم. ابر بزرگ از لای شاخ و برگ درخت چشمکی زد و شری آب توی صورتم ریخت. تندی یک برگ به آب انداختم. جوجه­ام هم تندی پرید رویش. نجات که پیدا کرد، نردبان گذاشتم و رفتم بالای درخت سر وقت ابر بزرگ. هی برایش لالایی خواندم. هی نازش کردم تا خوابش برد. از نردبان که پایین آمدم، دیدیم با لالایی­ام جوجه هم خوابش برده. توی خواب می­خندید. داشت خواب مادرش را دید. شاید هم خواب خواهرش را. آخرمن دوباره مامان شدم. جوجه­ام از همان اول گفته بود که دلش یک خواهر می­خواهد. جوجه خانم را کنارش توی کاغذ سفید خواباندم. جوجه­ام جیک، جیک، جیک... توی خواب خندید. چه خوب! دیگر تنها نبود.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 126صفحه 6