سنجاب
زرافه آهو
وقتی که ببر آمد
خرگوش ببر
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود.
در یک دشت سبز و زیبا، در کنار بقیهی حیوانات زندگی میکرد.
با گردن و پاهای درازش روزها، آرام آرام راه میرفت و برگ میخورد.
او دوستی نداشت.
میگفت: «چه پاهای درازی داری!»
میگفت: «چه گردن بلندی داری!»
اما چیزی نمیگفت و از کنار آنها میگذشت.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 134صفحه 17