مجله خردسال 143 صفحه 8

فرشته­ها بعضی وقتها، شب در خانه­ی مادربزرگ می­مانم. مادربزرگ، موقع خواب برایم قصه می­گوید. او همه­ی قصههایش را از قرآن یاد گرفته است. به مادربزرگ گفتم: «من قصههای قرآن را خیلی دوست دارم.» مادربزرگ گفت: «چون تو مثل فرشتهها هستی. آنها هم قصههای قرآن را دوست دارند. وقتی برای تو قصه­ای از قرآن تعریف می­کنم. خانه­ی ما پر از فرشته می­شود. آنها مثل تو، ساکت و آرام به قصه گوش می­کنند.» من شبهای خانه­ی مادربزرگ را خیلی دوست دارم. چون من و فرشتهها با قصههای قرآن به خوابهای قشنگ و رنگارنگ می­رویم.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 143صفحه 8