مجله خردسال 153 صفحه 19

با دیدن یک قدم عقب رفت. ، روی را کنار زد و به گفت: «زود باش! ی را سر جایش بگذار.» با خرطوم بلندش را برداشت و آن را روی شاخه­ی گذاشت. کمی به دور و بر نـگاه کرد و پــا به فرار گذاشت. وقتی رفت، و و شروع کردند به خندیدن. وقتی به برگشت، همه چیز مثل اول بود. هیچ وقت متوجه نشد وقتی که در نبود، دوستان خوبش از تخم­های او مراقبت کردند.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 153صفحه 19