بخندی!»
گفت:«هرچه قدر هم خندهدار باشد من نمیخندم.»
ناگهان فریاد زد:«فهمیدم! فهمیدم چرا نمیخندد.»
و پرسیدند: «بگو! بگو چرا نمیخندد؟» گفت: «چون یک دندانش افتاده.»
گفت:«ببینم.»
و جای خالی دندانش را به دوستانش نشان داد.
گفت:«یک بیدندان خندان، بهتر از یک بیدندان اخمو است.»
از این حرف خندهاش گرفت و شروع کرد به غشغش خندیدن.
آن شب، و و آنقدر خندیدند که اصلا به حرفهای گوش نکردند.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 207صفحه 19