مجله خردسال 225 صفحه 18

دوید و رفت روی لاک یک . نمی­دانست که سوار شده. او فکر می­کرد که بالای یک سنگ ایستاده. تندتر شد. به طرف رفت. با تعجب دید که سنگی که روی آن ایستاده حرکت می­کند. رفت رفت تا به رسید. شروع کرد به خوردن اما از بالای لاک نمی­توانست سر را ببیند. لاک را خیس و لیز کرد.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 225صفحه 18