قصهی حیوانات یک روز برای او مهمان رسید. میمون پیر، خیلی غمگین و تنها بود. پسر، عروس و نوهی خوشگلش به دیدن او آمدند. میمون پیر پسرش را بغل گرفت و او را بوسید.