مجله خردسال 248 صفحه 22

پدرمن... پدر من نگهبان پارک است. او، هم از گل­ها و درخت­ها مراقبت می­کند، هم از بچه­ها! یک روز من با پدرم در پارک قدم می­زدم که تشنه شدم. می­خواستـم از شیر آب کنار باغچه آب بخورم. پدرم گفت: «نه! این آب مخصوص گل­ها و درخت­ها است. نباید از آن بخوری. آبی که برای گل­ها و درخت­ها استفاده می­شود، آب تمیز و تصفیه شده نیست.» من و پدرم کمی جلوتر رفتیم. پدرم شیر آب خوردن را به من نشان داد و گفت:« در پارک، به علامت روی شیرهای آب دقت کن، بعد آب بخور.» پدر من همه جای پارک را خوب خوب بلد است. خودش می­گوید حتی تعداد گل­های پـارک را هم می­داند! پدر من خیلی خیلی باهوش است، او چیزهای زیادی می­داد که من باید از او یاد بگیرم.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 248صفحه 22