قصه ی حیوانات یک روز وقتی اسب ها مشغول علف خوردن بودند، کره اسبی به آن ها نزدیک شد. کره اسب تنها بود. او گم شده بود و خیلی می ترسید. اسب سفید گفت:« ناراحت نباش من پدر و مادرت را می شناسم!»