خوراکی · سرور کتبی مامان گفت:« به من کمک می کنی؟» گفتم:« بله.» لباس های شسته را روی بند انداختم. هوا بوی صابون گرفت. یک کلاغ روی بند نشست. کلاغ گفت:« به به ! این لباس ها بوی خوراکی می دهند!»