مجله خردسال 308 صفحه 21

آن ها نزدیک یک تشت پر از آب رفتند. مادر گفت: حالا شنا کن!» اما جوجه می ترسید. مادر با نوکش او را انداخت توی آب. جوجه حسابی شناکرد و مادر فقط او را تماشا کرد.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 308صفحه 21