بعد از باران باران که تمام شد، رفتم تا بازی کنم. مامان گفت:« چکمه هایت را بپوش تا پاهایت گلی نشود. ... اما چکمه هایم پر از آب بود. پر از قطره هایی که نمی خواستند گلی بشوند!