مجله خردسال 89 صفحه 6

آقا کوچولو دیگر صبر نکرد تا نظر کفشها را هم بپرسد و با عجله ازآن­جا رفت. وقتی آقا کوچولو رفت، کفشها به دور و برشان نگاه کردند. بعد صدای جیر جیری شنیدند. بعد هم دو تا موش کوچولو ودوست داشتنی از زیر سنگ­ها سرک کشیدند، بیرون آمدند و کفش­ها را بو کردند. موش اولی گفت: «پیف ییف چه بوی بدی می­دهند!» موش دومی گفت: «باید حسابی آب و جارویشان کنیم!» و حسابی آب و جارویشان کردند. کفشها هم حسابی خوشحال و راضی بودند. مثل موشهای کوچولو!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 89صفحه 6