خواست شلیک کند که قرمز را دید. با خودش گفت: «مگر من میگذارم»
آن وقت از پاچه شلوار تو رفت و یک گاز محکم از پایش گرفت. داد به هوا بلند شد.
ترسید به هوا پرید و غرشی کرد و گفت: «وای دو پای داشت دوپای دیگر هم قرض کرد و از آنجا دور شد.
را دید از جا پرید و گفت:«وای و پا به فرار گذاشت. را دید و گفت:«و به هوا پرید را دید و گفت: «وای و به میان آب پرید.
فقط جایی نرفت. او همان جا روی گل نشسته بود و شیره گل را می مکید.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 01صفحه 21