مجله خردسال 02 صفحه 4

قورباغه دلشکسته دریک صبح قشنگ بهاری وقتی که نسیم آرام آرام غنچههای کوچولو را قلقلک میداد. پیشی سطل آب را برداشت تا به رودخانه برود و آب بیاورد. قورباغه سبز هم به کنار رودخانه رفته بود تا در آن صبح زیبا در آب خنک رودخانه شنا کند. همین که پیشی به کنار آب رسید قورباغه شیرجهای زد و شالاپ توی آب پرید. آب به پیشی پاشیده شد و او را خیلی عصبانی کرد. پیشی چشمهایش را بست ودر حالی که پایش را محکم به زمین میکوبید فریاد زد: «ای قورباغه سبز زشت و بد صدا تو سر تا پای مرا خیس کردی!» قورباغه که تا آن موقع متوجه پیشی نشده بود سرش را از آب بیرون آورد و به او نگاه کرد. میخواست چیزی بگوید. که پیشی ناراحت و عصبانی از آنجا رفت. قورباغه کنار آب نشست او هیچ وقت فکر نمیکرد یک قورباغه سبز زشت باشد. همیشه خیال می کرد زیباترین قورباغه جهان است. عکس خودش را توی آب تماشا کرد. آب موج داشت و شکل او کج و زشت میشد قورباغه غمگین شد وبا خودش گفت: «من یک قورباغه سبز زشت و بدصدا هستم. آه زشت و بدصدا....» و های های گریه کرد گنجشک کوچولویی کنار رودخانه نشسته بود و آب میخورد. صدای گریه قورباغه را شنید. پر زد و نزدیک او نشست و گفت: « چرا گریه می کنی؟» قورباغه گفت: «پیشی دلم را شکسته: دل یک قورباغه سبز زشت و بدصدا را...» و باز آه کشید و های های گریه کرد گنجشک دلش به حال قورباغه سوخت و پیش خودش گفت: «پیشی کار بدی کرده که دل او را شکسته باید کاری کنم که دوباره دلش را به هم بچسبانم. گنجشک بالش را بر سر قورباغه مالید و گفت:«اصلاً غصه نخور. من کاری میکنم

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 02صفحه 4