مجله خردسال 02 صفحه 6

فریاد زد: « چه چیزی شکسته؟» اما گنجشک کوچولو از آنجا دور شده بود او پرواز کرد و به خانه پیشی رفت و در زد. وقتی پیشی در را باز کرد گنجشک گفت: پیشی جان کمی چسب به من بدهید. لطفاً عجله کنید قورباغه خیلی ناراحت است.» پیشی با تعجب پرسید: «چسب را برای چه کاری میخواهی؟» گنجشک گفت: «برای چسباندن دل قورباغه شما دل او را شکستهاید و حالا او از غصه گریه میکند عجله کنید. کمی چسب به من بدهید تا دلش را به هم بچسبانم.» پیشی کمی فکر کرد و گفت: «دل شکستهرا که با چسب نمیچسبانند.» گنجشک با تعجب گفت: « ولی مادرم گفت اگر چیزی بشکند آن را بچسب میچسبانند.» پیشی خندید و گفت: «ولی اگر کسی دلی را بشکند فقط خودش میتواند آن دل را بچسباند. حالا بیا با هم برویم تا من دل شکسته قورباغه را بچسبانم.» و آنها به طرف رودخانه رفتند. قورباغه سبز هنوز گریه میکرد و میگفت: «آه زشت و بد صدا زشت و بدصدا.» پیشی کنار قورباغه رفت دستی به سرش کشید. اشکهای او را پاک کرد و گفت: «تو یک قورباغه سبز زیبا هستی سبز مثل چمنزار کنار برکه و صدای قشنگی داری که شبها لالایی خواب ماست! من عصبانی شدم و تو را ناراحت کردم. آخر میدانی هیچ گربهای دوست ندارد که خیس شود مرا ببخش.» قورباغه عکس خودش را توی آب تماشا کرد. پیشی راست می گفت. او خیلی شبیه چمنزار سبز کنار برکه بود. چمنزاری که با موج آب میرقصید قورباغه قور قوری کرد و با خوشحالی توی آب شیرجه زد آب همه جا پاشیده شد اما پیشی زرنگ جستی زد و به موقع عقب رفت و گنجشک کوچولو خیس خیس شد.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 02صفحه 6