مجله خردسال 02 صفحه 24

من بستنی میخواهم سرور کتبی یک روز من با بابا حمام رفتم. گفتم: بابا اجازه میدهی سرت را بشویم؟ بابا قبول کرد. با شامپو یک عالمه کف رو سر بابا درست کردم. گفتم: سر بابا مثل بستنی قیفی شده. یک دفعه دوش حمام گفت: بستنی من بستنی می خواهم. کمی کف از سر بابا برداشتم و روی دوش مالیدم و گفتم: بیا این هم بستنی دوش خندید. لیف حمام گفت: من هم بستنی میخواهم. به لیف هم بستنی دادم. سنگ پا گفت: من هم بستنی میخواهم. به سنگ پا هم بستنی دادم. بابا رفت زیر دوش یک دفعه گریه موهایم را شنیدم: اوهو... اوهو.... به من بستنی ندادی. با شامپو یک بستنی قیفی بزرگ روی موهایم درست کردم.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 02صفحه 24