مجله کودک 01 صفحه 7

است. کاش همه راههایی که به این خیابان می رسند ، بن بست بودند." آتاسای از روی اتوبوس پایین آمد. در پیاده رو می رفت و باز در دلش می گفت : "اگر من نباشم ، خورشید و بچه ها و گنجشکها و مردم کوچه و ماشینها چه می کنند؟" یکی با صدای بلند گفت : - آتاسای! آتاسای برگشت. خیال کرد که اثر قرص جادویی تمام شده است و مردم او را می بینند. اما این طور نبود. پیرمردی دست نوه اش را سفت گرفته بود و با تشر به او می گفت : - آتاسای ، اگر این دفعه دستت را از چنگ من بیرون بیاوری ، حسابی کتک می خوری ، فهمیدی؟ آتاسای خندید و گفت : - پس اگر اسم من آتاسای نباشد ، یکی دیگر هست که اسمش آتاسای باشد! این چه جور دنیایی است؟ من خودم اسمم را آتاسای گذاشته ام ، اصلا آتاسای یعنی چه؟ سر آتاسای گیج می رفت. از روی میز آب میوه فروشی ، یک لیوان آب سیب برداشت. آب میوه فروش با تعجب به لیوان که در هوا حرکت کرد و خالی شد و روی میز قرارگرفت ، نگاه کرد و گفت : - به هرحال هرروز یک معجزه اتفاق می افتد! آتاسای خندید و راه افتاد. خیلی خسته بود. به کوچه ای پیچید که تا خانه فاصله زیادی نداشت. سرکوچه جمعیت زیادی را دید. دوید ، از لابه لای مردم رد شد و مادرش را دید که با ناخن صورتش را می کند و می گفت : - بچه ام گم شده است. از صبح که به مدرسه رفته ، تا حالا به خانه برنگشته است. خدایا ، زیر ماشین نرفته باشد ، بچه دزدها او را ندزدیده باشند! حالا چه کنم؟ اگر پدرش بیاید و او را نبیند چه می کند؟ دل آتاسای برای مادرش سوخت. به خورشید که داشت غروب می کرد ، نگاه کرد و گفت : - می بینی خورشید خانم ، خلاصه یکی هست که اگر من نباشم برایم گریه زاری کند و صدایم بزند! ولی تو طلوع و غروب می کنی ، گنجشکها دانه ور می چینند ، بچه ها توپ بازی می کنند ، ماشینها تصادف می کنند ، بقالها بستنی و شکلات می فروشند ، یکی شیشه ها را می شکند ، دانش آموزی مبصر می شود ، اسم بچه ای دیگر را آتاسای می گذارند ، اما اگر من بچه مادرم نباشم ، چه ها که نمی شود ، می فهمی؟ خورشید به پشت کوهها می رفت. آتاسای یک مشت به شکمش کوبید ، قرص جادویی از دهانش بیرون پرید و همه همسایه ها او را دیدند و با صدای بلند گفتند : - آتاسای آمد! آتاسای پیدا شد! آتاسای کجا بودی؟ مادر به طرف آتاسای دوید و او را در آغوش گرفت. آتاسای با خنده گفت : - یکی هست که اگر من گم شوم ، به دنبالم بگردد. یکی هست که مرا دوست دارد. همسایه ها می خندیدند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 01صفحه 7