مجله کودک 04 صفحه 28

آینة دوست موسوی محسنی امضای خواب امضای بیداری آخرین روزهای سال کهنه میگذشت. دخترک چشم به راه آمدن پدری بود که بدون او نور از خانه فراری شده بود. یکی آمد، امّا پدر دخترک نبود. او می گفت: «پدر زهرا شهید شده است». خانوادة زهرا یک هفتة تمام عزادار بودند. در آن روزهای سخت که جای خالی پدر را اشکهای زهرا پر میکرد، مادر زهرا برای برگزاری مراسم یادبود به همراه اقوامش به زادگاه پدر رفتند و زهرا را تنها گذاشتند. زهرا پس از یک هفته به مدرسه رفت. برنامة امتحانی ثلث دوم را به او دادند. معلم وقتی برگهها را به دست بچّهها میداد ، گفت:«بچّهها والدین شما باید این برگه ها را امضا کنند» . آن شب زهرا با خاطری غمگین و چشمانی اشکآلود با این فکر که چه کسی این نامه را امضا خواهد کرد، به خواب رفت. او درعالم خواب پدر را دید که مثل همیشه خندان و بانشاط با او صحبت میکند و بعد میگوید:«زهرا جان نامه را بیاور تا برایت امضا کنم». زهرا با تعجّب میپرسد «کدام نامه؟» پدر میگوید « همان نامه ای که امروز توی مدرسه به تو دادند». زهرا نامه را میآورد ، امّا هر خودکاری را که بر میدارد تا به پدر بدهد، به رنگ قرمز است . زهرا میداند که پدر با خودکار قرمز امضاء نمیکند. برای

مجلات دوست کودکانمجله کودک 04صفحه 28