مجله کودک 04 صفحه 32

داستان دوست بوی سیب روزی جبرئیل با شکل و ظاهری انسانی، نزد پیامبر اکرم نشسته بود . ناگهان حسن و حسین داخل شدند و در حال بازی، شادمان در اتاق دویدند. پیامبر با دیدن آنان تبسم کردند و به رویشان آغوش گشودند. حسن وحسین مثل همیشه به سوی پیامبر رفتند و در آغوش ایشان جای گرفتند. جبرئیل دست به سوی آسمان بلند کرد، یک سیب، یک به، و یک انار فرود آورد و به آنان داد. حسن و حسین میوهها را گرفتند و به سوی حضرت محمد(ص) بازگشتند. پیامبر میوهها را گرفتند و بوییدند. سپس روبه کودکان کردند و فرمودند:«این میوهها را نزد مادر خود ببرید.» سپس لحظهای مکث کرده و گفتند:«اگر اول نزد پدر خود ببرید، بهتر است.» حسن و حسین میوهها را برداشتند و طبق فرمودة حضرت رسول آنها را نزد پدر و مادر بردند و همگی منتظر شدند تا میوهها را با حضرت محمد (ص) بخورند. وقتی که جبرئیل رفت، حضرت رسول به جمع خانواده اش بازگشت. اتاق پر بود از عطر بهشت . پیامبر حسن و حسین را بر زانوها نشاندند و همه مشغول خوردن میوهها شدند. هرچه میخورند ، از میوهها کم نمیشد. هر قسمتی را که از میوهای جدا می کردند، فوراً جایگزین میشد. و به حالت اول بازمیگشت. آن سیب و انار و به سالهای سال همانطور سالم و شاداب ماندند تا زمانیکه حضرت رسول اکرم از دنیا رفتند. پس از رحلت ایشان نیز میوهها همچنان باقی بودند تا آن که حضرت فاطمه (ص) به شهادت رسیدند. آنوقت

مجلات دوست کودکانمجله کودک 04صفحه 32