مجله کودک 08 صفحه 23

خسته نباشید از خودتان بگویید: اسم من ظَهیر است ، فامیلیام مجیدی است . من 62 سال دارم و زادگاهم «الَمَوت» است. من از 15 سالگی سراغ باغبانی رفتم. خدا رحمت کند استاد من آقای مجتبی شمیرانی را که صبح زود دنبالم میآمد و با هم به مسجد گیاهی شمیران میرفتیم. ما آنجا نماز صبح میخواندیم و برای شروع کار در باغ «یاعلی» میگفتیم. · تا حالا چندتا درخت کاشتهاید؟ § خیلی کاشتم، حساب ندارد. شاید بالای پنج میلیونتا باشد. · نظر شما دربارة درخت چیست؟ § درخت مثل انسان است، میفهمد، درک می کند. هرچه نوازشش کنی زودتر رشد میکند و بهتر میشود؛ مثل بچة انسان. · تا به حال با درخت حرف زدهاید؟ اصلاً این کار را میشود کرد؟ § بله ما با درخت حرف میزنیم. وقتی از کنار درخت رد میشوی، میفهمی که درخت از تو چه میخواهد. اگر خوب گوش کنی، صدای درخت را میشنوی که مثلاً تشنه است و از تو آب می خواهد یا ... · درختها را چقدر دوست دارید؟ § به اندازة 4 پسر و دخترم . بچههایم هم درختها را دوست دارند و از آنها مراقبت میکنند. · آدمها بعضی از درختها را که میوه نمیدهند میترسانند مثلاً می گویند اگر میوه ندهی، با تبر قطعت میکنیم. آنوقت درخت میترسد و میوه میدهد، این درست است؟ § این موضوع فقط درباره درخت گردو درست است. درختی که مریض شده میوه میدهد؛ ولی مغزگردویش سیاه است. آن وقت برای علاج درد درخت تبری بر تنة آن میزنند و از شکاف درخت شیرة سیاهی بیرون میآید. بعد از آن حال درخت خوب میشود و گردوهایش سفید و سالم می شوند. · باز هم میخواهید چیزی بگویید؟ § بله من در سال 1345 در شهرستان الموت شروع به نهالکاری کردم . زمان گذشت ودرختهای من بارور شدند و سیبهای خیلی خوشمزهای دادند. آنقدر که میترسیدم شاخههای درخت بشکند. چندتا پایه زیر شاخهها گذاشتم تا درخت خم نشود. یکی ازدوستهایم پرسید: «چه کار کردی که باغت آباد شد؟» گفتم: «این درختها را به امید خدا کاشتم و فکر میکنم هرچه مردم بیایند و میوههای آن را بخورند، سال دیگر باغم پربارتر میشود. میوه و همه چیزهای دیگر را خدا نجات میدهد. خدا میوهها را از دل خاک نجات میدهد».

مجلات دوست کودکانمجله کودک 08صفحه 23