مجله کودک 14 صفحه 27

جیک­های او اصلاً طبیعی نبود. انگار جیغ می­کشید. انگار کمک می­خواست. از پنجره خانه، سعیده را دیدم که به طرف درخت گلابی رفت و ناگهان شروع کرده گریه کردن. داخل خانه رفت. چند لحظۀ بعد با پدرش به حیاط برگشتند. سعیده هنوز هم گریه می­کند. وحشت­زده فریاد زدم: «سعیده! چی شده؟ چه بلایی سر درخت گلابی آمده؟» سعیده با بغض جواب داد: «جوجه گنجشک مرده افتاده توی باغچه، پائین درخت گلابی». حالا فهمیدم که چرا گنجشک ما در آن همه جیک جیک می­کرد. من هم گریه­ام گرفت. با عجله به خانه آنها رفتم. باباش یک بیل برداشته بود و زیر درخت گلابی را می­کند. فهمیدیم که می­خواهد گنجشک کوچولوی مرده را توی آن چاله دفن کند. سعیده و من از باباش خواهش می­کردیم که این کار را نکند اما بابای سعیده گفت: «اگر این کار را نکنم، کلاغ­ها می­آیند و می­خورنش آن وقت مردن گنجشک کوچولو بی­فایده می­شود». من و سعیده آن­قدر ناراحت بودیم که نمی­فهمیدیم فایدۀ مردن گنجشک کوچولو جه می­تواند باشد. چند ماه از آن روز گذشت. من و سعیده کم کم ماجرای گنجشک کوچولو را فراموش کرده بودیم. اما وقتی بهار تمام شد و تابستان رسید، اتفاق عجیبی افتاد. جوانه­های کوچکی که تا آن وقت ندیده بودیم روی درخت لابی در آمد. روزها گذشت، آن­جوانه­ها تبدیل به گلابی شدند. آن­وقت بابای سعیده گفت: «حالا دیدید مردن گنجشک­کوچولو چقدر ارزش داشت. خاک باغچه با دفن کردن او قوت گرفت ودرخت گلابی میوه داد» و من تازه می­فهمیدم. مردن گنجشک کوچولو مثل مردن آن پسری بود که تلویزیون نشان می­داد بعد از مرگش اعضای بدنش را به بیماریهای زنده پیوند زدند. خوش به حال گنجشک کوچولو که مردنش این همه پر فایده بود.حالا گنجشک کوچولو در تمام برگ­ها و ساقه­هاو شکوفه­های درخت گلابی زنده بود. هر چند گنجشک مادر هیچ وقت گلابی نخورد اما از صدای جیک جیک­هاش معلوم بود که او هم از اینکه درخت گلابی به آرزوش رسیده خوشحال است. حالا گنجشک کوچولو برای همیشه زنده است.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 14صفحه 27