
حق¬پرستی حاکمان جهان، به آنها احترام می¬گذارند.
و اگر حکومتی با تمام زور و قدرتش بخواهد در
برابر ارادۀ پروردگار بایستد، از نظر مردان خدا
کمترین ارزشی را ندارد.
امام با اشارهای از او خواست که پیام رهبر
شوروی را قرائت کند.
امّا این کار در حضور مردی چون امام، کار
سختی بود. نفس ادوارد بند آمده بود و زبانش
نمی¬چرخید. عرق صورتش را پاک کرد و با زحمت،
شروع به خواندن کرد. عجیب بود، تا به حال چنین
حالی نداشت. عظمت امام، پاهایش را به لرزه
انداخته بود. چند بار مجبور شد، مکث کند و دوباره
خواندش را شروع کند. چند بار هم در خواندن
متن، اشتباه کرد و دوباره خواند. رهبر شوروی در
پیام خود به امام، حرفهای تکراری امّا محترمانه¬ای
نوشته بود. چیزهایی مثل رابطۀ دوستانه بین دو
کشور و راههای تقویت این ارتباط.
ناگهان امام از جا بلند شد. همه حاضران
حیرت¬زده به امام نگاه می¬کردند. بیشتر از همه
خود ادوارد بود که وحشتزده به امام مینگریست.
مگر چه خطایی کرده بود که امام، شنیدن پیام را
نیمه¬کاره رها کرده بود.
امام قبل از رفتن به او فرمود: به رهبرت بگو
من برای امر مهم¬تری به او نامه نوشته بودم. من
می¬خواستم که شما کمونیسم را رها کنید و به
خداوند پناه ببرید...
مدّت کوتاهی بعد از آن واقعه، حکومت شوروی
از هم پاشید. کمونیسم نابود شد و پیش¬بینی امام
در نامه¬اش به گورباچف به واقعیت پیوست.
*«ادوارد شواردنادزه»: وزیر امور خارجه کشور کمونیستی
شوروی بود که بعد از فروپاشی شوروی و استقلال کشور
گرجستان، به ریاست جمهوری این کشور رسید.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 15صفحه 31