مجله کودک 20 صفحه 23

اما نه برای شاه! اوضاع و احوال پادگان در آن زمان چگونه .بود؟ خب،حکومت اسلامی نظامی.... شروع نشده بود. یعنی اگر اشتباه نکرده، باشم، فقط اصفهان حکومت نظامی داشت. در پادگانها رفتار بد و زشت .... با زیر دست به شدّت رواج داشت..... و ناسزا و حرفهای رکیک به سرباز گفته می­شد. اگه بچّه مسلمان بودی و می­خواستی عبادتت را انجام بدهی ... بدتر! از فرارت برایمان بگو. (نفسی تازه می­کند)گفتم که کار ساده­ای نبود. بچه­های امروز نمی­توانند بفهمند که ساواک و جاسوس­هایی که در همه جا داشت یعنی چه.خب من هم می­ترسیدم، امّا بالاخره یک شب همه ترسم را گذاشتم کنار. وسایلم را جمع کردم. مقداری هم پول داشتم، برداشتم و از راه پنجره دستشویی که به بیرون پادگان راه داشت، فرار کردم. شب منزل یکی از فامیلها خوابیدم و به آنها گفتم مرخّصی دارم. صبح هم اوّل وقت رفتم خیابان مولوی که با اتوبوس برگردم روستایمان در کنگاور. آخر آن زمان هنوز ترمینال جنوب راه­اندازی نشده بود. امّا از ترس اینکه گفته بودند داخل گاراژهای مسافربری مولوی مأمور گذاشته­اند، آنجا بلیت نگرفتم و راه به راه آمدم تا به روستایمان رسیدم. در روستایتان مأمورین به سراغت نیامدند؟ شایع شده بود که همه جا را سرکشی می­کنند. اما کار از دستشان در رفته بود. یعنی روز به روز کارشان آشفته­تر می­شد و سربازان بیشتری فرار می­کردند. پدر و مادرت خبر داشتند که از پادگان فرار کرده­ای؟ چند روز اول به آنها چیزی نگفتم. اما بعداً که زمینه را آماده دیدم، موضوع را به آنها گفتم. بعد از پیروزی انقلاب خدمتت را ادامه دادی؟ بله به عنوان منقضی خدمت 57 خدمتتم را در پادگان کرمانشاه انجام دادم.آخرهای خدمتم هم مصادف شد با روزهای شروع جنگ عراق و ایران. حرف و صحبتی در انتها نداری. صحبت خاصّی که نه، امّا می­خواهم بگویم که بعضی وقتها اولین تصمیم­گیری­ها در زندگی، تصمیم­های مهمّی از کار در می­آیند. مثل همین تصمیم من به فرار از خدمت سربازی طاغوت. خوشحالم که در آن زمان تصمیم درستی گرفتم.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 20صفحه 23