
را سهراب بگذار. وقتی یاد عروسک بچگیهایم افتادم، راضی
شدم که اسم پسرم را سهراب بگذارم.
برای بچههای خودتان هم قصههایتان را
میخوانید؟
بله، اولین کسانی که قصههایم را میخوانند، بچههایم
و شوهرم هستند و نظرشان هم برایم مهم است، چون بچههای
کتابخوانی هستند.
در بچگی، وقتی قصهای را می خواندید، چه
احساسی داشتید؟
من خودم را جای قهرمان کتاب میگذاشتم و با او
زندگی میکردم. گاهی اوقات هم بلند بلند گریه میکردم یا
میخندیدم. مدتها قهرمان کتاب، ذهن مرا به خودش مشغول
میکرد.
کتابها توجه میکنم، چون فرصت ندارم هر چیزی را که چاپ
میشود بخوانم. کارهای آقای فرهاد حسنزاد، شهرام شفیعی،
آقای حسین فتاحی و مصطفی رحماندوست را دوست دارم و
هرجایی که ببینم از آنها کاری چاپ شده میخوانم.
زمان کودکی شما، مادربزرگتان برایتان قصه
میگفت؟
من دوتا مادربزرگ خیلی خیلی مهربان داشتم. یکی
از آنها معروف بود به این که در عمرش کسی را نرجانده، چه
با زبانش و چه با رفتارش. هر دو اینها خیلی قصههای قشنگی
تعریف میکردند. یک خاله هم داشتم که مرتب به خانهشان
میرفتم، چون من خواهر نداشتم که با او بازی کنم و به آنجا
میرفتم تا با دخترخالههایم بازی کنم. آن خاله هم قصههای
خیلی قشنگی برایم تعریف میکرد.
در کارهایی که ترجمه کردهاید، چیز مشترکی
بین داستانهای ما و کشورهای دیگر دیدهاید؟
بله، خیال بین همه آنها مشترک است. اگر سیندرلا در
داستانهای برادران گریم، دختری به آن شکل است؛ در داستانهای
ملک جمشید هم یک پری است که کفشش در نهر آب میافتد.
خواندن کتابها چه تاثیری روی شما دارد؟
برادرم همیشه مرا مسخره میکرد که کتاب را خیلی
خیلی آرام میخوانم، ولی من تا صحنه را مجسم نمیکردم و
یا بعضی از گفتگوها را تکرار نمیکردم، نمیتواستم به صفحه
بعد بروم.
اگر خاطرهای از دوران کودکی خود
دارید، برایمان تعریف کنید.
وقتی بچه بودم یک عروسک داشتم به اسم
سهراب. نمیدانم بعدها چطور شد که اسم پسرم
هم سهراب شد. من خودم میخواستم اسم او
را سپهر بگذارم، ولی برادری دارم که شاعر
است، او به من زنگ زد و گفت اسم پسرت
مجلات دوست کودکانمجله کودک 21صفحه 23