مجله کودک 21 صفحه 23

را سهراب بگذار. وقتی یاد عروسک بچگی­هایم افتادم، راضی شدم که اسم پسرم را سهراب بگذارم. برای بچه­های خودتان هم قصه­هایتان را می­خوانید؟ بله، اولین کسانی که قصه­هایم را می­خوانند، بچه­هایم و شوهرم هستند و نظرشان هم برایم مهم است، چون بچه­های کتابخوانی هستند. در بچگی، وقتی قصه­ای را می خواندید، چه احساسی داشتید؟ من خودم را جای قهرمان کتاب می­گذاشتم و با او زندگی می­کردم. گاهی اوقات هم بلند بلند گریه می­کردم یا می­خندیدم. مدتها قهرمان کتاب، ذهن مرا به خودش مشغول می­کرد. کتابها توجه می­کنم، چون فرصت ندارم هر چیزی را که چاپ می­شود بخوانم. کارهای آقای فرهاد حسن­زاد، شهرام شفیعی، آقای حسین فتاحی و مصطفی رحماندوست را دوست دارم و هرجایی که ببینم از آنها کاری چاپ شده می­خوانم. زمان کودکی شما، مادربزرگتان برایتان قصه می­گفت؟ من دوتا مادربزرگ خیلی خیلی مهربان داشتم. یکی از آنها معروف بود به این که در عمرش کسی را نرجانده، چه با زبانش و چه با رفتارش. هر دو اینها خیلی قصه­های قشنگی تعریف می­کردند. یک خاله هم داشتم که مرتب به خانه­شان می­رفتم، چون من خواهر نداشتم که با او بازی کنم و به آنجا می­رفتم تا با دخترخاله­هایم بازی کنم. آن خاله هم قصه­های خیلی قشنگی برایم تعریف می­کرد. در کارهایی که ترجمه کرده­اید، چیز مشترکی بین داستانهای ما و کشورهای دیگر دیده­اید؟ بله، خیال بین همه آنها مشترک است. اگر سیندرلا در داستانهای برادران گریم، دختری به آن شکل است؛ در داستانهای ملک جمشید هم یک پری است که کفشش در نهر آب می­افتد. خواندن کتابها چه تاثیری روی شما دارد؟ برادرم همیشه مرا مسخره می­کرد که کتاب را خیلی خیلی آرام می­خوانم، ولی من تا صحنه را مجسم نمی­کردم و یا بعضی از گفتگوها را تکرار نمی­کردم، نمی­تواستم به صفحه بعد بروم. اگر خاطره­ای از دوران کودکی خود دارید، برایمان تعریف کنید. وقتی بچه بودم یک عروسک داشتم به اسم سهراب. نمی­دانم بعدها چطور شد که اسم پسرم هم سهراب شد. من خودم می­خواستم اسم او را سپهر بگذارم، ولی برادری دارم که شاعر است، او به من زنگ زد و گفت اسم پسرت

مجلات دوست کودکانمجله کودک 21صفحه 23