حاکم به او گفت: من گفته بودم که نه دست خالی باش و نه
هدیهای بیاور و در همین موقع دخترک کبک را رها کرد. کبک
به آسمان پرواز کرد و حاکم هم نتوانست او را بگیرد. سومین
شرط نیز انجام شد. حاکم از او پرسید: آیا پدرت مرد فقیری
است و واقعاً به این اسب نیاز دارد؟ دخترک جـواب داد: آه! بله.
ما با خرگوشهایی که از دریا میگیریم و ماهیهایی که از بالای
درختان صید میکنیم، زندگیمان را میگذرانیم! حاکم باقیافهای
فاتحانه فریاد زد: تو آن قدرها هم باهوش و زرنگ نیستی.
چه کسی شنیده که خرگوش در دریا و ماهی بالای درخت باشد؟
که دخترک بلافاصله جواب داد: چه کسی شنیده که یک اسب
نر، یک کره اسب بدنیا بیاورد؟ و با این جواب همه خندیدند و
حاکم گفت: «او باهوشترین دختر سرزمین من
است.» ایوان هم علاوه بر کره اسب،100 سکه
به عنوان پاداش دریافت کرد.
چهارمین معما که این بود: «با ارزشترین چیز در دنیا درستکاری
و صداقت است. از ایوان پرسید: این جوابها را چه کسی به تو
گفته است؟ او گفت که اینها پاسخهای دختر کوچولوی من
است. حاکم میدانست که کره اسب در واقع متعلق به ایوان
است، ولی میخواست که باز هم هوش دختر ایوان را آزمایش
کند. بنابراین گفت: تو علاوه بر کره اسب، 100 سکه هم به
عنوان پاداش دریافت میکنی. هفت روز دیگر بیا و دخترت را
نیز با خودت بیاور. به او بگو با این شرطها که نه پیاده باشد و
نه سوار بر اسب باشد، نه هدیهای بیاورد و نه دست خالی باشد،
نزد ما بیاید. در غیر این صورت نه تنها پاداشی دریافت نمیکند،
بلکه تنبیه هم خواهد شد.
ایوان ناامید و ناراحت به خانه رفت و موضوع را برای
دریایی یک داستان
روسی
دخترش تعریف کرد. دخترک با خونسردی
گفت: فردا برای من یک خرگوش و
یک کبک بگیر. هر دو آنها زنده
باشند. در این صورت تو پاداشت
را از حاکم دریافت خواهی کرد.
ایوان آنچه را فرزندش گفته بود،
انجام داد؛ اگر چه نمیدانست که
دخترش این حیوانات را برای
چه میخواهد، اما به او و هوشش
اعتماد داشت و میدانست که او
کاری را بدون فکر انجام
نمیدهد. در روز مقرر عدهی
زیادی منتظر بودند تا ایوان
و دخترش از راه
برسند. بالاخره
دخترک از راه
رسید در حالی که
سوار بر خرگوشی
بود و کبکی نیز در
دست داشت. نه پیاده
بود و نه سوار بر اسب.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 22صفحه 25