
دور و دراز برد. این نامه را دوست
خوبم «مریم قنبری» نوشته بود؛ از
لنگرود سبز و زیبا. همراه نامه دو
افسانۀ بسیار شیرین و خواندنی هم
بود. قصههایی که مادربزرگ مریم،
خانم «شهربانو دروگر» برای او تعریف
کرده بود و مریم عزیز و هنرمند، آنها
را از زبان محلی به زبان فارسی ترجمه
کرده و برای مجلۀ دوست فرستاده
بود.
متاسفانه به دلیل محدود بودن
صفحات مجله امکان چاپ آنها را
نداشتیم؛ اما این کار قشنگ مریم عزیز
یک نشانه بود؛ نشانهای از عشق و
علاقۀ همۀ بچههای ایرانی به فرهنگ
وآداب و سنتهای قومی خود. چقدر
خوشحال شدم دیدم دوست
خوب ما «ریحانه شریعت ناصری»
هم نقاشیهایی برای قصههای مریم
کشیده است.
در قصهها و نقاشیهای این دوستان
خانههای گِلی با سقفهایی از کاه و
چاه آب وسط حیاط؛ رویایی از
زیباییهای طبیعت گیلان را زنده
میکرد. بچهها! پدربزرگها و
مادربزرگهای ما گنجینههای
ارزشمندی هستند که حرفهای
بسیاری برای گفتن دارند. چه خوب
میشود اگر همۀ ما مثل مریم،
لحظههایی را کنارشان بنشینیم،
دستهای مهربانشان را در دست بگیریم و در حالی که به
خطوط پر رمز و راز چهره آنها نگاه میکنیم، شنونده
حرفهایشان باشیم. حکایتها، آداب و رسوم گذشته و
خاطرههایی که آنها در سینه دارند، قشنگترین قصههای
دنیاست. چه خوب است قدر لحظههایی را که سایۀ
پرمهرشان بر سرمان است بدانیم و برای سلامتی همۀ
پدربزرگها و مادربزرگها دعا کنیم.
مریم عزیز ما قصههای مادربزرگش را نوشت و برای
ما فرستاد تا یاد او را همیشه زنده نگه دارد. به این دوست
خوب و هنرمندتبریک میگوییم و به روح پاک مادربزرگش
خانم «شهربانو دروگر» درود میفرستیم.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 23صفحه 15