
که عکسش را میبینید!
● شاید کسی رویش نشده
باشد که بپرسد برای چه رسم
شده که عید غدیر به دیدن
خانوادّ سادات میروند. شما این
مسأله را برایمان توضیح
میدهید؟
● مردم در زمان ائمه در اعیاد به دیدار
ایشان میرفتند؛ ولی ازآن به بعد در هر
عید غدیر مردم به یاد تنهایی حضرت
علی (ع) (که در یک دوره از زندگیشان
توسط حکومت خانهنشین شده بودند) به
دیدار خانوادۀ سادات میروند.
● تا جایی که ما دیدهایم، در
این دیدارها خانوادۀ سادات به
مردم عیدی میدهند. عیدی شما
برای خوانندههای «دوست»
چیست؟
● (با خنده جواب میدهند) یک
دویست تومانی چاپ کنید. هر کس این
دویست تومانی را از
مجلة شما جدا کند و برای
من بیاورد به او یک
صد تومانی عیدی میدهم!
از دوران
کودکیتان برایمان
بگویید.
● بچگیام را دارم به صورت
کتاب داستان منتشر میکنم و اسمش را
گذاشتم «خودم بلند شدم». کودکی من
پربود از «تنهایی»و «مادر» و «نوشتن».
همین سه عامل باعث شده خدا را زودتر
پیدا کنم!
● فقط مادر؟
● بله،وقتی که کوچک بودم پدر و
مادر از هم جدا شدند و من«بچۀ طلاق»
هستم.
● بعضی از خوانندههای
«دوست» ممکن است مثل شما
بچه طلاق باشند؛ دوست دارید
به آنها چه بگویید؟
● بچههای طلاق فرصت خوبی
دارند که خودشان برای زندگیشان تصمیم
بگیرند. اگر این تصمیم، «مستقل شدن»
و «زندگی سالم» باشد، حتماً از بچههای
دیگر موفقترند، ولی اگر غیر از این باشد،
از بقیه بدبختتر خواهند شد.
● میگویند آدمها مثل
یک کتاب هستند. اگر همه مثل
شما بخواهند این کتاب را بنویسند،
چه اتفاقی میافتد؟
§ دو اتفاق ممکن است بیفتد. یا
مردم با خواندن کتابها میبینند چه دنیای
خوبی بوده و خبر نداشتهاند و یا چه دنیای
بدی بوده و آنها نمیدانستهاند! و من
چون همیشه به زندگی امیدوار بودهام،
فکر میکنم حالت اول اتفاق میافتد.
هرچند زندگیام خیلی تلخ بوده.
● بگذریم...در دوران تحصیل
وضع درسیتان چطور بود؟
§ در دبستان درس ریاضی را خیلی
دوست داشتم. در دوران راهنمایی
یک بار معلم ریاضیام یک مسأله داد
برای حل کردن. من آن مسأله را از راهی
طولانیتر، ولی درست حل کردم. آن
معلم نه تنها مرا تشویق نکرد، بلکه به
من توهین کرد؛ آن هم خیلی بد و
یک کشیده هم زد توی گوشم و همین
باعث شد که نمرهام از 19 برسد به 12و
رشتۀ ادبیات را انتخاب کنم.
● ممکن بود اگر آن کشیده را
نمیخوردید، دیگر نویسنده
نشوید؟!
§ آن کشیده باعث شد نویسندۀ
بهتری شوم. وقتی آن کشیده را خوردم
خیلی حرفها در دلم جمع شد که همان
حرفها را امروز در داستانهایم مینویسم.
● چند تا دوست دارید؟
§ دوستان مدرسهام را الان ندارم. از
دورۀ دانشگاه دو دوست برایم مانده و از
دوران نوجونی یک دوست. در کنارش
آشناهای زیادی دارم.
● فرق آشنا با دوست
چیست؟
§ آشنا از کنار قلب آدم عبور میکند،
ولی دوست واردش میشود.
● فرق دوست معمولی با
دوست صمیمی چیست؟
§ دوست معمولی وارد قلب میشود،
ولی دوست صمیمی ساکن آن میشود.
● نظرتان راجع به مجلۀ
«دوست»چیست؟
§ «دوست» را دوست دارم.
● حرف آخرتان؟
§ سن و سال مخاطبان«دوست»را
خیلی دوست دارم.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 23صفحه 23