
ندارند بازی کنند آزاده اکبری خرازی
توی اتاق خودم میگذارم تا بویش همه جا را
پرکند.
جعفر 12 سالش است و تا کلاس سوم به مدرسه رفته.
او در بازار تهران، پادوی یک مغازۀ فرش فروشی است.
پادو کسی است که کارهای کوچک مغازه را انجام میدهد.
پدر او در همان نزدیکی در یک تولیدی لباس کار میکند.
جعفر دوست دارد دوباره به مدرسه برگردد، امّا مجبور
است در خرج خانه به پدرش کمک کند. جعفر میگوید:
«برایم خیلی سخت است که توی شلوغی بازار
راهم را پیدا کنم. همه جا درهم و برهم است و مردم
زیادی به بازار میآیند؛ باید خیلی مواظب باشم که
گم نشوم.»
کار علیاصغر خیلی مشکلتر از کار بقیه بچههاست.
او در آجرپزی کار میکند. آجرپزی جایی است که آجرها
را در انجا قالب میزنند و بعد آنها را در کوره میپزند تا
به شکل آجری در بیاید که در ساختمانسازی از آن استفاده
میشود. کار علی اصغر این است که گِل آجر
را توی قالب بریزد و آنها را زیر آفتاب بگذارد
تا خشک شوند. دست و پای علی اصغر تاول
زده، ولی باید کارش را درست و سریع انجام
بدهد. پدر علی اصغر از دنیا رفته و مسؤولیت
خانواده بر دوش اوست. حال او جای پدرش را
گرفته و باید خرج خانوادهاش را بدهد.
همه این بچهها، بچههای سختکوشی
هستند. آنها با زحمت و تلاش سعی میکنند
که به خانوادهشان کمکی کرده باشند؛ امّا از نظر
قانون، آنها نباید کار کنند. آنها هم مثل هزاران
کودک دیگر حق دارند به مدرسه بروند و از نعمت
سواد برخوردار شوند تا مثل بچههای دیگر کتاب
بخوانند و نوشتن بلد باشند. چند سال پیش نمایندگان همه
کشورهای جهان دور هم جمع شدند و قانونهایی را آماده
کردند، اسم مجموعه این قانونها، «پیماننامه جهانی
حقوق کودک» است. در این پیماننامه، همه کشورها پیمان
بستهاند که از حقوق کودکان دفاع کنند و کاری کنند که
همه آنها در آرامش و آسایش باشند. در پیماننامه حقوق
کودک نوشته شده که کودکان زیر18 سال نباید کار کنند؛
بلکه همه بچهها حق دارند بازی کنند، به مدرسه بروند و
در کنار پدر و مادر و دوستانشان زندگی کنند.
عده زیادی از مردم،از این قانونها خبر ندارند وآن را
اجرا نمیکنند؛ امّا بالاخره روزی میرسد که جعفر و فاطمه
و حسین و رضا هم مثل تو، و مثل بقیه همسن و سالهایشان
به مدرسه بروند و راحت و آرام زندگی کنند. تو هم باید
کمکشان کنی. چطوری؟ خیلی آسان است؛ کمی فکر کن،
راهش را پیدا میکنی!
مجلات دوست کودکانمجله کودک 24صفحه 11