مجله کودک 35 صفحه 26

داستان دوست شرط رهایی وقتی سلمان فارسی، آوازۀ پیامبری حضرت محمد (ص) را شنید، بی­قرار دیدارشان شد. پس با عزم و اراده­ای آهنین، قدم در راه سخت و پر خطر گذاشت تا هر طور شده، به زیارت حضرت پیامبر (ص) برود. سلمان فارسی در آن زمان در فارس زندگی می­کرد. او از آنجا به اصفهان و همدان و مداین رفت و سپس از طریق فرات و انطاکیه و شام و قدس خود را به غزه رساند. سلمان از غزه به همراه کاروانی به سوی مدینه حرکت کرد. راهی طولانی و خسته­کننده را پشت سر گذاشته بود، اما هر قدمی که به جلو می­رفت، امید دیدار پیامبر (ص) او را بی­تاب­تر و پرشورتر می­کرد. کاروان به سمت مدینه در حرکت بود که دزدها حمله کردند و هر چه را که بود، ربودند. سلمان فارسی نیز به دست یک نفر یهودی به نام عثمان بن الاشمل اسیر شد. عثمان، سلمان را به مدینه برد و به یک زن یهودی فروخت. خبر به حضرت محمد (ص) رسید، که یک ایرانی،

مجلات دوست کودکانمجله کودک 35صفحه 26