مجله کودک 35 صفحه 54

آینۀ دوست مادر بزرگم با امام سلام. از هفتۀ پیش تا به حال چندین نامه به دست ما رسیده که همۀ آنها هم خواندنی هستند و هم دیدنی. برای این شماره نامۀ ((رقیۀ حسین خانی)) از روستای رحیم آباد بوئین زهرا را برای شما انتخاب کرده ایم که چند وقت پیش به دست ما رسید. تا می­توانید برای ما نامه بنویسید. ببینیم چه کسی زودتر خسته می­شود ...؟! شما از نامه نوشتن برای ما، یا ما از خواندن و پاسخ دادن به نامه­های شما! به نام خدا خدمت ((دوست)) عزیزم، سلام عرض می­کنم. امیدوارم حالت خوب باشد و نامه مرا بخوانی . من مادر بزرگی دارم که فقط بعضی وقتها تلویزیون نگاه می­کند، ولی یکی از برنامه­های تلویزیون را همیشه می­بینید. روزهای پنج شنبه وقتی امام خمینی سخنرانی می­کند، مادربزرگم با دیدن تصویر امام، کنار تلویزیون می­رود و دستش را اوّل به شیشۀ تلویزیون و بعد به صورت خودش می­کشد و می­گوید: ((اللهم صل علی محمد و آل محمد)). دلم می­خواهد کنار مادر بزرگ بنشینم و به صحبتهای او گوش کنم. او با زبان شیرین ترکی با امام حرف می­زند و می­گوید ((قربان الوم سنه آقا جان، قربان اولوم سنین جدّیه آقا جان، خدا رحمت اِلَسین سَنَه، آقا جان بیزیده شفاعت اِلَری او دنیا دا؟)) یعنی آقا جان من فدای تو و جدّت شوم، خدا تو را رحمت کند، آیا ما را هم در آن دنیا شفاعت خواهی کرد؟ مادر بزرگم در روستا زندگی می­کند و خیلی دلش می­خواهد به زیارت کربلا برود. وقتی تلویزیون تصویر حرم امام حسین­(ع) را هم نشان می­دهد، همین کار را می­کند. یک بار از او پرسیدم مادر چرا شیشۀ

مجلات دوست کودکانمجله کودک 35صفحه 54