مجله کودک 36 صفحه 41

کامران کاظم زاده، مدیر گروه کودک رادیو آن روز من و بچه­ها با هم گریه کردیم آقای کامران کاظم زاده، نویسنده کودکان و مدیر گروه کودک و نوجوان شبکه سراسری رادیو، خاطرات زیادی از آن دوران دارند؛ از همان سال اول انقلاب. ایشان می­گویند: ((سال 58، من کلاس دوم راهنمایی بودم و به همراه پدر، مادر، خواهر و برادر کوچکترم به قم رفتیم برای دیدن امام. (اوایل ورود امام به کشور، ایشان در قم ساکن بودند.) در آنجا امام از روی پشت بام با آن چهرۀ آرام و جذاب دست تکان می­دادند و من و خواهر و برادرم بی اختیار می­کردیم. از آن زمان یادم ­می­آید که این دغدغه را داشتیم که نکند روزی ایشان از بین ما بروند. تا زمانی که مجری تلویزیون در روز سیزدهم خرداد از مردم خواست برای امام دعا کنند. آن شب، پر فکر و خیال­ترین شب عمرم بود. صبح زودتر از همیشه بلند شدم و سریع پیچ رادیو را باز کردم. صدای تلاوت قرآن می­آمد. از آن زمان دیگر همه­اش بهت بود و اشک و حیرت. اگر بچه ها می­خواهند حس و حال ما را در آن زمان درک کنند، فکرش را بکنند که خدای نکرده اگر عزیزترین چیزی را که دوست داند را از دست بدهند، چه حالی به آنها دست می­دهد. مردم هم در آن روز همان حال را داشتند. این فکر در ذهن مردم بود که نبودن امام را نمی­شود جبران کرد و این دل آدم را بدجوری به درد می­آورد... در آن دوران من نویسندۀ گروه کودک و نوجوان رادیو رسیدم، فقط مسؤول برنامه که در آن زمان آقای عبدالحمید پیروز بودند آمده بودند. اول نشستیم و با هم گریه کردیم. خیلی گریه کردیم، و بعد برای پخش برنامه رفتیم قرار شد من بنشینم و به تلفنها جواب بدهم. بچه­ها زنگ می­زدند، برای امام پیام می­دادند و احساساتشان را بیان می­کردند. آن روز من و بچه­ گریه کردیم ... در پایان دیدار آقای کاظم زاده گفتند که از طرف ایشان از همه شما و دوستان بخواهیم که اگر تا به حال به جماران نرفته­اید، حتماً به جای زیبا و پر خاطره بروید و از آن دیدن کنید. این عکس را آقای کاظم زاده، روز پنجم فروردین سال 1358 در منزل امام گرفته­اند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 36صفحه 41