مجله کودک 42 صفحه 21

... باز هم ناگذاریهای عجیب و غریب لبخند دوست از آن صفحة لبخند دوست برایتان نوشتم که اگر چند تا ورق بزنید به این یکی لبخند دوست میرسید که باز هم از اسمگذاریهای عجیب و به قول معروف بیمسمّا برایتان نوشتهام. نوشتهاند که یک روز کریمخان زند، هنگام ساختن مسجد وکیل در شیراز، در سایه نشسته بود و کارهای ساختمانی را نگاه میکرد. ناگهان چشمش به یک کارگر ساختمانی افتاد که دوستانش او را«کریم خشتمال» صدا میزند. کار او این بود که با آب و گل، خشت درست کند و بعد آنها را جلوی آفتاب خشک و محکم کند. کریم خشتمال در حالی که عرق میریخت، ناگهان سر به طرف آسمان بلند کرد، چیزی گفت و خندید. کریمخان زند که کنجکاو شده بود، او را صدا زد و علّت این کارش را پرسیدو کریم خشتمال گفت:«قربان، به کار خدا خندیدم و گفتم: خدایا به کریمیات شکر که تو یک کریمی و این سلطان مقتدر هم کریم است و من بدبخت و بیچاره هم یک کریمم. ببین تفاوت کار از کجاست تا به کجا!

مجلات دوست کودکانمجله کودک 42صفحه 21