
آقاهه آمد که من و حسین را بگیرد، ما فرار کردیم، آقاهه دوید دنبالمان. من از این طرف دویدم و محمد حسین هم از آن طرف. کلی کیف داشت. آقاهه نمیدانست کدام یکیمان را بگیرد. یک کم دنبال من میآمد و یک کم هم دنبال محمد حسین. بعد وقتی که نمیتوانست ما را بگیرد، ما هی دست میزدیم و میگفتیم: ((دیدی نگرفتی هی! دیدی نگرفتی، هی!))
آقاهه گفت ((حساب دوتاتون رو میرسم.))
بعد دوباره دوید دنبالمان و ما خندیدیم، دنبال بازیِ خوبی بود. بعد یکدفعه بابایی از اتاق آمد بیرون و ناراحتِ ناراحت گفت: ((محمد حسین، محمد مهدی!))
ما تا بابایی را دیدیم، سرجایمان ایستادیم. آقاهه به بابایی گفت: ((بچه های شما هستن؟))
بابایی اخم آلود آمد طرف ما و گفت: ((آفرین!آفرین! من به شما چی گفتم؟ آبروی منو تو اداره بردید.))
آقاهه به بابایی گفت: ((اون پایین رو نگاه کنید، چقدر کاغذ ریختن.)) بابایی گفت: ((حسابی تنبیه شون میکنم، شما ببخشید.))
بعد به ما گفت: ((بدوید بروید تمام کاغذها رو جمع کنید. زود ... بعد هم میرویم خونه، اون وقت من میدونم و شما.))
جمع کردن کاغذها خیلی سخت بود، آخر همهشان کوچولو، کوچولو بودند. بابایی رفت توی اتاق که کیفش را بردارد و برویم خانه. ما دلمان نمیخواست برویم؛ اما از بابایی ترسیدیم. من میخواستم گریه کنم، آخر بابایی میخواست ما را تنبیه کند. کاشکی مامانی زود از پیش مامانی بزرگ میآمد. هنوز یک عالمۀ دیگر کاغذ بود. بعد آن آقاهه هم که سینی داشت، آمد و به ما گفت: ((ولشون کن، خودم جمعشون میکنم.))
بابایی گفت: ((نه آقا مرتضی، خودشون ریختن، خودشون هم باید جمع کنن.))
آقاهه که اسمش آقا مرتضی بود، گفت: ((جمع کردنش کار سختی یه، اینا هم بچهان هنوز بد و خوب رو نمیشناسن. عیبی نداره، خودم جارو میزنم.))
بعد دیگر آقاهه نگذاشت ما کاغذها را جمع کنیم. بابا هم با اخم به ما گفت: ((راه بیفتید بریم. تو خونه من میدونم و شما.))
آقاهه گفت: ((حالا این دفعه رو ببخششون. دیگه قول میدن از این کارها نکنن.))
ولی بابایی نمیخواست ما را ببخشد. از آقاهه خداحافظی کرد و راه افتاد. وقتی بابایی از دستمان ناراحت میشد، تندتر از ما راه میرفت و باید پشت سرش میدویدیم. بابایی رفت، محمد حسین هم رفت. من به آقاهه نگاه کردم. آقای مهربانی بود. برای همین رفتم پیش او و یواش گفتم: ((ببخشید.))
آقاهه دست کشید روی سرم و گفت: ((عیبی نداره.))
بعد من دویدم تا به بابایی برسم؛ و گرنه بیشتر عصبانی میشد.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 46صفحه 13