مجله کودک 47 صفحه 6

نقاشیها، یکی یکی متولد میشوند. گزارش دوست تابستان با گرمای شدیدش به نیمه رسیده است. مدتی اسست که مدارس تعطیل شده و پدر و مادرها بچههایشان را در کلاسهای تابستانی ثبتنام کردهاند. بچهها را میبینم که خوشحال و خندان دست مادرهایشان را گرفتهاند و به این کلاسها میروند. از آنجا که گزارش این هفته ما در مورد اوقات فراغت است، به یکی از این مراکز مراجعه کردهام تا نظر بچهها و والدینشان را در مورد اوقات فراغت جویا شوم. سالن هنوز خلوت است. از فرصت استفاده میکنم و به داخل یکی از کلاسها میروم. آنجا کلاسی است بزرگ با پنجرههای بلند. وسط کلاس حوضی گرد با کاشیهای آبی رنگ جلب توجه میکند. چند ردیف میز هم با صندلیهای دور آن چیده شده ... بچهها هنوز نیامدهاند. پس به طرف کتابخانه، میروم. یکی از بچهها جلو قفسهای پر از کتاب ایستاده، اسمش «هویار» است. کتابها را یکی یکی برمیدارد، نگاه میکند و سر جایش میگذارد. هویار هشت سال دارد و کلاس دوم دبستان است. ـ سلام، داری چه کار میکنی؟ ـ دنبال کتابی دربارة آسمانه و ستارهها میگردم. بزرگ که شدم، میخوام یه ستارهشناس بشم، به خاطر همین کتابهایی با موضوع فضا و فضانوردی زیاد میخونم. دلم میخواهد هر چه بیشتر در موررد ستارهها بدونم. از امتحاناتش میپرسم. هویار امتحاناتش را خیلی خوب داده. او میگوید: «حالا که تابستان شده، اوقات فراغتم را به کلاسها میروم، کلاس نقاشی، سفالگری، تازه شاید کلاس کولاژ هم بروم ....» سیده سمیه نعیمی

مجلات دوست کودکانمجله کودک 47صفحه 6