مجله کودک 49 صفحه 6

گزارش دوست روزی که آسفالت خیابان را با خون مردم شستند آزاده اکبری خرازی بعضی شبها هنوز با کابوس آن روز از خواب می­پرم. با کابوس بدنهای بی­جانی که روی هم ریخته بودند، و خونی که از زیر آنها در جوی خیابان می­ریخت. هنوز صدای مسلسل­ها توی گوشم می­پیچد. صدای رگبار هلیکوپتر و مردمی که مثل برگهای پاییزی روی آسفالت خیابان می­افتادند. حتی الان هم نمی­توانم باور کنم که در آن روز تابستانی، هزاران انسان بی­گناه کشته شدند ... تو آن روزها را ندیده­ای. اصلاً نمی­دانم که در مورد 17 شهریور 57 از پدر و مادرت پرسیده­ای یا نه، شاید پدر و مادر تو هم جزو کسانی بوده­اند که در آن تظاهرات شرکت داشتند، در هر صورت آنها حتماً اتفاقهای آن سالها را به یاد می­آورند. هفت و هشت و نه شهریور 1357، مردم در میدان ژاله تظاهرات کردند. آن روزها میدان ژاله خیلی شلوغ بود و عده زیادی کشته شدند. مردم تصمیم گرفتند به یادبود آن چند روز، جمعه را هم تظاهرات کنند. روز قبل، یعنی پنج شنبه، مردم در تظاهراتشان، در لوله تفنگ سربازها گل گذاشته بودند و با آنها نان تقسیم کرده بودند. همه فکر می­کردند ارتش با آنها صلح کرده و بالاخره قلب آنها با مردم مهربان شده ... جمعه ساعت 6 صبح، وقتی اکثریت مردم در خواب بودند، رادیو حکومت نظامی اعلام کرد. این نقشه کثیف

مجلات دوست کودکانمجله کودک 49صفحه 6