مجله کودک 50 صفحه 13

مامانیاش او را بغل کرد و هی تکانش داد و گفت: «چی ششده عزیزم؟ کی اذیت کرد؟» نینی دختره همانطور که داشت گریه میکرد، انگشتش را گرفت طرف من و مرا نشان داد و گفت: «این!» من تندی گفتم: «من ... من اذیتش نکردم، من نازش کردم.» مامانی گفت: «محمدمهدی، تو که از این کارها نمیکردی.» من کلی ناراحت شدم، زیاد زیاد. آخر من که لپ او را نکشیدم. به مامانی گفتم: «من که لپش رو نکشیدم.» مامانیاش گفت: «پس معلوم شد که لپش رو کشیدین.» من میخواستم گریه کنم. گفتم: ««من اذیتش نکردم.» من نگفتم که محمدحسین او را اذیت کررد؛ چون محمدحسین داشت از پشت در اتاق مرا نگاه میکرد و هی میگفت: «هیس! هیس!» بعد مامانی رفت توی اتاق و برای نینی دختره یک عروسک آورد و داد دست او. نینی دختره خندید. بعد مامانیاش او را نشاند روی زمین تا بازی کند. من به او گفتم: «دیگه باهات قهرم، من که تو رو اذیت نکردم.» نینی دختره خندید؛ ولی من نمیخواستم با او آشتی کنم.بعدمحمدحسینیواشکی ازز توی اتاق آمد.به او گفتم: «خیلی لوسی، برای چی اونو زدی؟» محمدحسین گفت: «من فقط لپش رو کشیدم.» نینیدختره داشتبه من و محمدحسین نگاه میکرد وعروسکرابوسمیکرد.محمدحسینخواستگلسر اورادربیاورد.نینیدخترهدوباره بغض کرد.من دست محمدحسینراکشیدموگفتم:«اذیتشنکن.گناه داره.» محمدحسین گفت: «کاریش ندارم.» بعددوباره خواست گل سراو را بردارد. من نگذاشتم و دعوایمات شد و هی همدیگر را کشیدیم. آن وقت نینیدخترهترسیدوزدزیر گریه.دوبارهمامانیخودمو مامانی او آمدند. مامانی گفت: «چی شده؟» من گفتم: «محمدحسین میخواست گل سر او رو دربیاره.» مامانی گفت: «محمدحسین بدو برو تو اتاقت ببینم.» محمدحسین ناراحت شد و رفت.بعد نینی دختره به من خندید.او دیگرفهمید کهمن اذیتش نمیکنم. بعد من برایش هیجیکجیک کردم و میو میوکردم و او خندید.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 50صفحه 13