مجله کودک 53 صفحه 24

دردسرهای جادوگر کوچولو هفتههای گذشته خواندید جادوگر کوچولوی 127 ساله! قصة ما پس از مجازات توسط جادوگران دیگر، به فکر انتقام افتاد. اما کلاغش «آبراکساز» از او خواست همانطور که به سلطان جادوگرها قول داده، جادوگر خوبی باشد. پس جادوگر کوچولو به سه پیرزن هیزم جمعکن و یک دختر گلفروش یتیم کمک کرد. او در همان حال متوجه شدخاله خانم رومپومپل جاسوسی او را میکند.جادوگر کوچولویکگاریچیرابهخاطرشلاقزدنبیرحمانة اسبهایش مجازات کرد. او یک روز جمعه هم(طبق قوانین جادوگرها، جادوگری در این روز ممنوع است) برای نشان دادن قدرتشبهدو مهمان کوجک،دستبه جادو زد،اما نگران بودکه نکندخاله خانم رومپومپل اینکار او را دیده باشد... جشن تیراندازی کمی جادو شده قسمت یازدهم نویسنده: اتفرید پرویسلر مترجم: سپیده خلیلی ناقوسها به صدا درآمدند، توپهای شروع جشن را پرتاب کردند، بسیاریاز مردم خوشحال، در دشت جلو شهر که در آن جشن برپا بود، اصلاً جایی پیدا نکردند. جادوگر کوچولو، چشم به راه توماس و ورونی بود. آنها از میان جمعیت با عجله میرفتند، آبراکساز کلاغ به شدت گردن کشید. آن دو نفر کجا رفته بودند؟ آنها با دلخوری زیاد، پشت چادر جشن نشسته بودند. جادوگر کوچولو پس از گشتن بسیار، بچهها را آنجا پیدا کرد. او در حالی که سرش را تکان میداد، فریاد زد: «چه شده! چه قیافههایی؟ چطور میتوان در یکشنبة جشن تیراندازی این قیافه را گرفت؟» توماس گفت: «ما دلیل داریم، چون پدر، گاو ما را به عنوان جایزه بخشیده است.» جادوگر کوچولو پرسید: «کوربینیان، گاو نر را؟» ورونی هق هق کرد: «بله، به عنونان جایزة نفر اول تیراندازی. و او سر آن را میبرد وسرخش میکند و پس از آن همة تیراندازان با هم او را میخورند.» جادوگر کوچولو گفت: «ولی اگر هیچ کسی برندة گاو نشود، چه؟ این هم ممکن است ...» توماس جواب داد: «این امکان ندارد. جشن تیراندازی بدون نفر اول وجود ندارد.» جادوگر گفت: «آخ، خیلی چیزها وجود دارد.» او مدتی نقشه کشید و بعد اضافه کرد: «فقط همراه من بیاید، همهچیز درست میشود!» آن دو با تردید، جادوگر کوچولو را تا محل جشن دنبال کردند. همان موقع تیراندازان هم حرکت کردند. رئیس جشن، جلوتر از همه با شمشیر از غلاف کشیده رژه میرفت دو پشت سر او «کوربینیان»، گاو نر که بندها و پاپیونهای رنگی را روی هم، روی هم به او آویزان کرده بودند، یورتمه میرفت.» همه گردند میکشیدند فریاد میزدند: «زنده باد!»، چون همه میخواستند کسی را که اکنون برندة گاو میشود، ببینند و موقع تیراندازی حضور داشته باشند. رئیس تیراندازی فرمان داد: «هنگ. ایست!» بعد گذاشت که نوازندگان به افتخار شروع جشن ترومیت بنوازند. مردم هیس هیس کردند: «ساکت! رئیس میخواهد سخنرانی کند!» رئیس گفت: «افتخار بزرگی نصیب من شده است که به همة شما درجشن تیراندازی،ازصمیمقلبخوشآمد بگویم! در این ساعت، ما به خصوص از آقای صاحب مهمانخانه ««تسوم دوپلتن اکسن» تشکر میکنیم که به عنوان جایزة برنده،یک گاو نرزنده به ماهدیه کرده است» دوباره همة مردم فریاد زدند: «زنده باد! زنده باد مهمانخانهچی! زنده باد بخشنده سخاوتمند!» بعد رئیس تیراندازان شمشیر را تکان داد و گفت: «به این وسیله من افتتاح جشن تیراندازیمان را اعلام میکنم!» در انتهاب دشتی که جشن در آن برپا بود، میلة بلندی قرار داشت. روی آن، در آن بالا، یک عقاب چوبی محکم شده بود که تیراندازان باید آن را با زدن تیر، پایین میانداختند. مسلماً رئیس به عنوان اولین نفر تیراندازی کرد. و شلیک کرد و کنارش خورد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 53صفحه 24