مجله کودک 55 صفحه 25

نشوی وقتی من بیرون می روم، در خانه بمانی.» آبراکساز گفت:« موافقم ! تو با خیال راحت اجازه داری که یک بار در حق من هم محبتی بکنی!» آن وقت جادوگر کوچولو، جادو کرد که دیگر او و کلاغ لازم نباشد که سردشان شود. از آن به بعد، آنها هم می توانستند در شدیدترین سرمای هواف سوار بر جارو به گردش بروند، بی آن که اجساس سرما کنند. نه لازم بود که لباس کلفت بپوشند و نه از آن به بعد به جوشانده احتیاج داشتند. و زکام هم نشدند، اگر چه از آن به بعد تقریباً هر روز در راه بودند. (ادامه دارد) می توانستم جادو کنم، آن وقت حتماً برای گرم کردن خودم به جوشانده احتیاج نداشتم!من اصلاً نمی گذاشتم که کار به اینجا بکشد!» جادوگر کوچولو گفت:« ولی من هر کاری که می توانستم انجام دادم! دو جفت دستکش پوشیدم، چکمه زمستانی، روسری پشمی و هفت تا دامن...» آبراکساز فریاد زد:« آه، چه حرفها! اگر من جای تو بودم راه بهتری برای یخ نزدن می دانستم که بهتر از هفت تا دامن است!» بهتر از هفت تا دامن؟ خیلی بهتر! خب در حقیقت من یک کلاغ هستم و اسمم آبراکساز است. باز هم جادوگر کوچولو منظور او را نفهمید و خواهش کرد:« به من بگو که به نظر تو چه کوتاهی ای کرده ام. ولی باید واضح بگویی و اجازه نداری که دائم معمایی حرف بزنی.» آبراکساز پرسید:« من معمایی حرف می زنم؟ موضوع این قدر روشن است که کاملاً معلوم است! اگر می توانی جادو کنی که بلوط فروش سردش نشود، پس چرا نمی توانی فوری همین جادو را برای خودت انجام دهی؟ بفرمایید!» جادوگر کوچولو پیشانی اش را با دستهایش گرفت و فریاد زد:« آخ ! راست می گویی! فقط چطور شد که این زودتر به فکرم نرسید؟ حق با توست ! پس آخر برای چی من یک جادوگر هستم؟» آبراکساز تایید کرد:« همین طور است، همین طور است. گاهی وقتها به نظر می رسد که کاملاً فراموش می کنی. فقط خوب است که یک نفر را داری که گاه گاهی باز هم به تو یادآوری می کند!» جادوگر کوچولو به نشانه تایید این حرف ها جدّی و محکم سر تکان داد و گفت:« بله،بله، تو واقعاً عاقل ترین کلاغی هستی که خود را زمانی از تخم بیرون کشیده است! مسلما! من نصیحت تو را فوری اجرا می کنم و اگر مخالفتی نداشته باشی، من تو را هم با استفاده از کتاب جادو، جادو می کنم که ضد سرما شوی و در آینده دیگر مجبور

مجلات دوست کودکانمجله کودک 55صفحه 25