
بعد بچهها ساکت شدند؛ ولی پیشی یه هی سر و صدا میکرد که خاله معلم بفهمد. وقتی رفتیم توی راهرو، صدای میو میو پیچید. بعد محمد حسین دوید توی کلاس. ما هم دویدیم. محمد حسین پیشی را گذاشت روی میز خاله معلم. پیشی یه یک کمی ساکتتر شد. پویا گفت: «حالا یه شعر خوشگل یادش بدیم.»
آرش گفت: «یه توپ دارم خوبه، نه؟
محمد حسین گفت: «خب پیشی ریزه میزه، خوب گوش کن تا یاد بگیری، اگر یاد نگرفتی، باید فردا مامانیات رو بیاری مدرسه.»
بعد پویا گفت: «حالا بگو، یه توپ دارم میو میو.»
پیشی یه فقط میو میواش را گفت. بعد از توی بیرون، یعنی از توی حیاط هم صدای میو میوی یک گربه آمد. پویا دوباره گفت: «یه توپ دارم میو میو.»
بعد ما هم همراهش خواندیم و دست زدیم. خیلی کیف داشت: «یه توپ دارم میو میو، قل قلی یه میو میو، میزنم زمین میو میو، هوا میره میو میو.»
ما همین جوری داشتیم به پیشی یه شعر یاد میدادیم که یکدفعه خاله معلم آمد و گفت: «اِه بچهها، شما دارید چی کار میکنید؟»
ما یکدفعه ساکت شدیم؛ ولی پیشی یه ساکت نشد، دوست داشت شعر بخونه، هی میو میو میکرد. خاله معلم تا آن را دید جیغ کشید و گفت: «وای کی اینو آورده تو کـلاس، کی اینو گذاشته رو میز من؟»
ما هیچی نگفتیم. از بیرون هم همین طور صدای میو میو می آمد. خاله معلم دوید توی راهرو هی صدا زد: «آقا محمود، آقا محمود.»
وای بعد دیگر آقا محمود آمد که ما را دعوا کند. آقا محمود تا پیشی یه را دید، گفت: «کدوم بچۀ لوسی اینو برداشته آورده اینجا، اگه بفهمم کار کی بوده، گوشش رو میکشم.»
محمد حسین و پویا تندی دست گذاشتند روی گوششـان. آقا محمـود عصبانی گفت: « این چه کاری بود کردید؟ من میبینم یه گربه اومد، تو حیاط، هی میو میو میکنه، نگو این وروجکها بچهاش رو ورداشتن و آوردن اینجا.»
خاله معلم گفت: «آقا محمود زود ببرش، بعد رو میز منو هم دستمال وایتکسی بکش. من اصلا تحمل گربه رو ندارم.»
بعد ما فهمیدیم که خاله معلم خیلی از گربه میترسد. آقا محمود پیشی یه را برداشت و برد. بعد خاله معلم گفت: «هر کی بهش دست زده، زود بره دستاشو با صابون بشوره.»
آن وقت محمد حسین و پویا دویدند و از کلاس رفتند بیرون. آن وقت من از پنجره آقا محمود را دیدم که پیشی را گذاشت توی باغچه و خودش آمد عقب. بعد یکدفعهای مامان پیشی یه آمد و با دندان پشت گردن بچهاش را گرفت و او را برد. پیشی کوچولو دیگر میو میو نکرد. من یک جوری شدم، فکر کردم، اگر وقتی که مامانی هم میخواست ما را بغل کند، گردنمان را با دندان میگرفت، جیغمان در میآمدوگریه میکردیم. من که اصلاً دلم نمیخواهد یک بچه گربه باشم.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 56صفحه 13