
پسرش، خُر خُر گفت: «بیا بریم بچه.»
خُرخُر گفت: «من میخوام اینجا بازی کنم. ببین چقدر صافه.»
آقا خرسه گفت: «میخوای آدما بیان شکارت کنن.»
بعد دست بچهاش را کشید و راه افتاد. خُرخُر، کشانکشان پشت سر پدرش میرفت و گریه میکرد.
«قور قوری» دختر خانم قورباغه از روی شانۀ مادرش پایین پرید و گفت: «مامان بگذار من اینجا بازی کنم.»
خانم قورباغه لپ دخترش را بوسید و گفت: «به شرطی که زود بیایی ها. برا ناهار چند تا پشۀ خوشمزه داریم.»
خُور خُور، بچه آقا خرگوشه هم گفت: «منم میخوام بازی کنم، زود میآم خونه.»
آقا خرگوشه گفت: «باشه مواظب خودت باش.»
«ممو» هم میخواست با آنها بازی کند، ولی خاله میمون گفت: «نه قربونت برم، امروز باید بریم اونور جنگل نارگیل بچینیم، باشه یک روز دیگه.»
بعد او را بغل زد و خداحافظی کرد و شاخه به شاخه پرید.
آقا خرگوشه و خانم قورباغه هم رفتند. خور خور و قوری دست همدیگر را گرفتند و توی خیابان لیلی کردندوهی بالا و پایین پریدند. بعد خور خور گفت: «بیا کنار خیابون وایسیم، هر وقت که گفتم خور و خور و قور قوری حرکت! دوتایی با هم میپریم وسط خیابون، هر کی جلوتر بود، برندهس.»
قور قوری گفت: «اِه نه خیر، باید بگی قور قوری و خور خوری حرکت باید اول اسم منو بگی.»
خور خور گفت: «تو همیشه جر میزنی. باشه، اول میگم قور قوری.»
بعد لب خیابان ایستادند. خور خور گفت: «قور قوری و خور خور حرکت!»
بعد دوتایی پریدند وسط خیابان. خور خور که جلوتر بود، گفت: «من برنده شدم.»
قور قوری اخم کرد و گفت: «نه خیر، قبول نیست، تو از من بزرگتری، بیشتر می پری.»
خور خور گفت:« باز جر زدی؟»
بعد همان طور که میرفت کنار خیابان، گفت: «باشه، من عقبتر میایستم؛ ولی میدونم که باز هم برنده میشم.»
بعد رفت جلو دومین درخت کنار خیابان ایستاد. قورقوری داشت فکر میکرد که اگر این بار هم خور خور بیشتر بپرد، او
و از آنجا دور شد.
آقا خرگوشه گفت: «کار خوبی نکردی آقا خرسه، باید حرمت ننه کلاغه رو نگه داری، هر چی باشه اون جای مادرته.»
آقا خرسه شانه های تپل و چاقش را انداخت بالا و به
مجلات دوست کودکانمجله کودک 56صفحه 29