
اگر صاحب سیرک بودم، هیچ وقت حیوانات بدبخت را
مجبور نمیکردم که برای خندۀ آدمها پشتک بزنند یا از توی
حلقۀ آتش بپرند. بلکه چند تا از آدمها را میآوردم و مجبورشان
میکردم کارهای سخت انجام دهند تا حیوانات حسابی به آنها
بخندند. بعد آن آدمها را میدادم شیرها بخورند تا آنها باشند
که دیگر به بدبختی چند حیوان بیچاره نخندند.
اگر صاحب سیرک بودم، به جای اذّیت وآزار دلقکها، شعر
سوزناکی دربارۀ دلقکها اجرا میکردم که باعث گریه مردم
شود. به این ترتیب مردم با دیدن دلقکها یاد «نون» میافتادند
و اشک میریختند!
اگر صاحب سیرک بودم، به جای اینکه با «آکروبات»
بازی، مردم را تعجّب زده کنم، چند مغازه روی صحنه
باز میکردم تا مردم از گران شدن لحظه به لحظة قیمتها
حسابی تعجّب کنند.
اگر صاحب سیرک بودم، از همه همکلاسیهایم
دعوت میکردم تا همین کارهایی را که سر کلاس انجام
میدهند، در سیرک من انجام دهند و حسابی مشهور
شوند. تازه وقتشان هم در مدرسه تلف نشود!
اگر صاحب یک
سیرک بزرگ
بودم...
یادداشتهای
یک دانشآموز دیوانه
مجلات دوست کودکانمجله کودک 63صفحه 21