
مربوط به مسابقه
یک حرف، یک نگاه
پوپک و عروسک
صبح پوپک از خواب بیدار شد ودست وصورتش را شست. عروسکش را هم برداشت برد دست شویی و بعد صورت عروسکش را هم شست که ناگهان یکی از چشمهای عروسک افتاد. پوپک ناراحت شد و با گریه پیش مادرش رفت و گفت: «مامانی، عروسکم کور شده، دیگه نمی تونه هیچ جا روببینه»
مادرش گفت: «چیزی نیست، گریه نکن،خودم درستش می کنم.»
پوپک گفت:«چه جوری؟»
مادرش گفت: «با عمل جراحی!»
پوپک گفت: «آمپول هم می زنی؟ وای، عروسکم از آمپول می ترسه!»
مادرش گفت: «آمپول که ترس نداره.»
آن وقت رفت و چسب را آورد و به پشت چشمهای عروسک مالید و چشم را درست سرجای اولش گذاشت، عروسک دوباره قشنگ شده بود.
مادر گفت: «دیدی پوپک خانم، عروسکت چقدر شجاعه و از آمپول نترسید و گریه نکرد؟!»
پوپک خندید و گفت: «اون که آمپول نبود، چسب بود. مامان جون، شما خیلی دکتر مهربونی هستید.»
آسیه دخت محمدی از لاهیجان
پریسا قربان زاده 8 ساله از تهران
مهسا نجیمی، کلاس چهارم دبستان از زاهدان
مجلات دوست کودکانمجله کودک 64صفحه 4