مجله کودک 64 صفحه 9

بین دو انگشتش سوزن تکان می خورد نخ را که می لرزید نزدیک آن می برد اصلاً برای او آسان نبود این کار اینکار را می کرد با حوصله تکرار یکدفعه شد خوشحال مادربزرگ من حس کرد نخ رد شد از توی آن سوزن گفتم به او «احسنت» بوسیدم او را زود اما هنوز آن نخ بیرون سوزن بود.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 64صفحه 9