
شهر دوست من کسی هستم؟
قصه دهم
یلدا شرقی
قسمت دوم
خرخر را که بردند دامپزشک او را معاینه کرد و گفت:
«در اثر ضربهای که به سرش خورده، دچار فراموشی شده». آقا خرسه تا این را از زبان دامپزشک شنید، از حال رفت و تا خواست بیفتد، فوری زیر پایش صندلی گذاشتند تا بیفتد روی صندلی. دامپزشک هم توی صورت آقاخرسه آب پاشید و هی شانۀ آقاخرسه را مالش داد. حال آقا خرسه که جا آمد با غم وغصۀ فراوان گفت: «حالا من چه خاکی به سرم بریزم، پسرم دیگه منو نمیشناسه.»
عمو زحمتکش نمیدانست چه بگوید. ننه کلاغه لب تخت خرخر نشسته بود و با بالش او از باد میزد. دامپزشک به آقاخرسه گفت :« شما که نباید این قدر بیطاقت باشید باید صبرداشته باشید، ممکنه بعد از چند روز همه مشکلش حل بشه و همه چیز رو به یاد بیاره.»
آقا خرسـه گفت: «اگـه نشد چی؟ اگـه حـالش خوب نشد؟» دامپزشک گفت: «اون وقت باید یک شـوک بهش وارد بشه تا دوبـاره بهحالعادی برگرده.حالاهم میتونید ببریدش خونه و خوب ازش مراقبت کنید.»
ننه کلاغه که اوقاتش خیلی تلخ بود، گفت: «من نمیدونم خیابون و ماشین به چه درد حیوونای جنگل میخوره.از وقتی این خیابان رو کشیدن، جنگل ما شده جنگل پردردسر، اصلا نمیدونم ننه به کله کی زد که پاشه بیاد تو جنگل خیابون بکشه.»
آقای دامپزشـک دستش را زیر کمر خرخر برد و او را بلند کـرد و گفت: «ننه کلاغه شما که بهتر میدونید، مشکل اصلی خیابون و ماشین نیست، مسئلۀ اینجاست که مردم مقررات رو رعایت نمیکنن. اگه همین بچه خرس شما کمربند ایمنی رو بسته بود و سرش نخورده بود به شیشه، به این حال و روز نمی افتاد.»
ننه کلاغه گفت: «چی بگم والله».
آقا خرسه بلند شد و بچهاش را بغل کرد و از آقای دامپزشک تشکر کرد و راه افتاد. پشت سرش ننه کلاغه و عمو زحمتکش هم بیرون آمدند. ننه کلاغه که حال بال زدن نداشت، سوار ماشین شد. آقا خرسه و بچهاش
رفتند عقب ماشین نشستند. ننه کلاغه هم روی صندلی جلو نشست و کمربند ایمنی را بست دور کمر لاغر و ضعیفش. عموزحمتکش هم کمربندش را بست و راه افتاد. خرخر روی صندلی
مجلات دوست کودکانمجله کودک 66صفحه 28