
جهان دوست
یک پیشبینی
دست و پایش را گم کرده بود. حالا باید چه کار میکرد؟ این دیگر چه رسم مهمان نوازی بود؟
اتاق در سکوت فرو رفته بود. انگار هیچ کس قدرت شکستن سکوت را نداشت. ناگهان پیرمرد خمیدهای با یک سینی چای وارد اتاق شد. چاییهایی در استکانهای کوچک مسجدی، و یک قنداق بزرگ که به هم تعارف میشد. مرد روسی خیلی تعجب کرده بود. با خودش فکر کرد شاید این همه سادگی جزو آداب و رسوم ایرانیهاست. اما باور کردنش سخت بود. «امام» مردی که آوازه قدرتش دنیـای آن روز را پر کرده بود، از تمام دنیا، یک قرآن، یک چفیه و یک جانماز داشت.
مردی که همراه «ادوارد شوارد نادزه»، بود وزیر امور خارجه اتحاد جماهیر شوروی، به دیدن امام آمده بود، پا به پا شد. «بفرمایید بنشینید.» مرد یکه خورد. نمیدانست کجا بنشیند.
توی اتاق فقط یک صندلی چوبی دست دوم بود که روی آن هم وزیر نشسته بود. بقیه
همه چهار زانو روی زمین نشسته
بودند. مرد روسی، خم شد و برای
اولین بار در عمرش روی زمین
نشست. حس عجیبی داشت. از بین
ایرانیها کسی به او لبخند زد...
«شوارد نادزه» سر صحبت را باز
کرد. از اوضاع منطقه و شوروی و کشورهای همسایه حرف زد. امام مثل کوه سنگین و آرام بود، انگار این حرفها را قبلا یک بار شنیده بود. آن روز مردان روسی مهمان امام، بیشتر از آن که بتواند حرف بزنند و اظهار نظر کنند، مجذوب امام شده بودند. هیچ باورشان نمیشد که رهبر یکی از بزرگترین انقلابهای دنیا، این قدر ساده و راحت باشد.
وقتی «شوارد نادزه» به کشورش بر میگشت، نامهای را با خودش میبرد که شاید بزرگترین پیش بینی قرن در آن نوشته شده بود: «از این به بعد، کمونیزم را باید در موزههای تاریخ سیاسی جهان پیدا کرد.» امام برای دولت شوروی آیندهای جز تاریکی و مرگ پیش بینی نکرد. وقتی مقامات روسی پیام امام را خواندند،زیاد به خودشان زحمت فکرکردن ندادند. «فروپاشی شوروی؟ امکان ندارد! ما دومین قدرت هستهای جهان هستیم، ما بزرگترین کشور دنیا هستیم. ما اقتصاد موفقی داریم....» آنها باور نمیکردند که این قدرت شکستناپذیر درست سه سال بعد،کوچک و آسیبپذیر بشود. آنهاباور نمیکردندکه طبق حرفهای امام،آنها مجبور میشوند
مجلات دوست کودکانمجله کودک 66صفحه 30